دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ثبت خاطرات یه پسر خوشگل

یک عدد پسر سه ماهه خوردنی ....

الهی قربونت برم پسرم که اینقدر با دقت به دوربین نگاه میکنی ... خیلی دوست دارم  گل پسرم . تو هم مثل بابا جونت تحمل گرما رو نداری . اجازه نمیدادی لباس آستین کوتاه 5 دقیقه تنت باشه . سریع کلافه میشدی ..... ...
25 مرداد 1392

مراسم قطره آوردن برای جناب دانیال خان ....

دانیال جونم ، همه بچه ها دل درد دارن وقتی کوچولون ولی دل درد تو رو ما تحمل نداشتیم ببینیم . هر دفعه که زور میزدی ما میبردیمت پیش دکتر که ببینیم برای چیه ! شما هم ظاهرا ما رو شناخته بودی که اینقدرناز میکردی ... کولیکز و کولیک پد و گریپ میکسچر و عرق نعنا رو یکی دوبار بهت میدادیم ولی باز دلمون یه داروی بتر میخواست که بالاخره دکترت بهمون گفت ولی گفت که پیدا نمیکنین .... آخه تازه تحریم دارو شروع شده بود . همه فامیل بسیج شدیم تا پیداش کنیم که بالاخره عمو میثم پیدا کرد و خرید . وقتی بهمون خبر داد هممون اینجوری شدیم .   خلاصه باید توی شرایط خاص نگهداری میشد . چون خودت هم خیلی خاصی مامانی و خاله حدیث و امیر علی دارو ...
25 مرداد 1392

هنوز 2 ماهش هم نشده شازده ....

  پسرم چند شب بود که نمیذاشتی من و بابا جون بخوابیم به خاطر همین بابا داوود ما رو گذاشت خونه مامانی و رفت خونه مامان اشرف که هر دوتامون استراحت کنیم و خستگیمون در بره .... ببین خونه مامانی چه راحت میخوابیدی و هیچ کس حرف من رو باور نکرد که میگفتم دانیال نمیخوابه  !!!  وقتی هم که بیدار میشدی ...       حالا خوابیدنت یه طرف ماجرا من نمیدونم خنده ات برای چی بود ؟خلاصه هر کاری هم که بکنی به نظر ما خیلی قشنگه . همیشه خندون باشی دانیال خان     ...
25 مرداد 1392

روز تولد گل پسر

    در روز 18 خرداد91 دانیال عزیزمون به دنیا اومد . ساعت 8 و 40 دقیقه صبح بیمارستان بهمن با همرامی 3تا خاله و 2 تا مامانی و یه بابایی و یه دونه عمه و شوهرخاله و پسر خاله و بابا داوود ....   ما هم ساعت 6صبح اومدیم بیمارستان تا من بستری بشم .   دانیال جومن خوش اومدی   ...
21 مرداد 1392
1